نمادهاي «پينوكيو»


 

نويسنده: مسعود نظري




 
داستان پينوكيو مانند داستان‌ها و افسانه‌هاي ديگر علاوه بر اين كه از جنبه‌هاي جامعه‌شناسي، مردم‌شناسي، سياسي و ... قابل بررسي است به طرزي حيرت‌انگيز داستان سفر پرخطر انسان در راه رسيدن به كمال و مقام والاي انساني را به زباني نمادين بيان مي‌كند. در اين جا به بررسي نمادهاي داستان و معاني پنهان آن ها مي‌پردازيم:
ژپتو كه پيرمردي نجار است و چون فرزندي ندارد آدمكي چوبي درست مي‌كند، تداعي‌كننده ي خالق است كه با آفرينش انسان، خليفه‌اي براي خود در نظر مي‌گيرد. كلمه ي «ژپتو» احتمالاً مشتق از نام «ژوپيتر»، خداي رومي، است كه معادل كلمه ي «دي‌يوس پيتر» سانسكريت به معناي «پدر آسماني» است (دي‌يوس: آسماني؛ پيتر: پدر). اين معنا با تعبير مسيحيان از خدا كه با عنوان «پدر آسماني ما» از او نام مي‌برند بسيار هماهنگ است. ژپتو با به كار گرفتن تمام استادي‌اش پينوكيو را مي‌سازد كه ظرفيت و قوه ي كسب كمالات را داراست اما فعلاً فقط ظاهر انساني را دارد و به مقام راستين انسان نرسيده، و خود اوست كه بايد در راه كمال گام بردارد و به كمال برسد. ژپتو كت خود را كه مهم ترين دارايي اوست مي‌فروشد، با فروش آن يك سكه به دست مي‌آورد و با آن براي پينوكيو كتاب مي‌خرد و او را به مدرسه مي‌فرستد تا از اين‌طريق به كمال برسد، و اين، شروع راه پر فراز و نشيب تكامل انسان و ماجراهاي بي‌شمار اوست. سكه‌اي كه در طول داستان به شكل‌هاي مختلف ظاهر مي‌شود احتمالاً نماد عمر انسان است كه تمام سرمايه ي اوست و بايد در راه كسب علوم و تحصيل كمال، صرف شود (كتاب و مدرسه).
اما پينوكيو در راه مدرسه به سيركي برمي‌خورد كه نماد لهو و لعب و عشرت‌هاي بي‌فايده و سرگرمي‌هاي بي‌حاصل است و كاركردي ندارد جز غافل كردن انسان از هدف اصلي خود. پينوكيو همچون هزاران انسان ديگر فريب مي‌خورد و وقتي را كه همچون طلاست و بايد صرف كسب علم و دانش شود در سيرك مي‌گذراند (فروش كتاب و به دست آوردن يك سكه و خريد بليت با آن براي تماشاي سيرك). در اين سيرك، دلقك‌ها و حيوانات مختلفي كار مي‌كنند كه همگي اسير صاحب سيرك هستند كه شايد نماد كساني باشد كه با سياست‌بازي و تبليغات در پي غافل كردن انسان‌ها و بهره‌گيري از آن ها در جهت منافع خود هستند.
در داستان پينوكيو شخصيت‌هاي ديگري نيز هستند كه نقش‌هاي مهمي دارند:
- جينا، جوجه اردكي كه بسيار آسيب‌پذير است، جايش در كلاه پينوكيو است و همواره همراه اوست، خيلي راحت فريب مي‌خورد و با وجود اين مُدام در حال نق‌زدن و غر زدن به پينوكيو است و همين صفات، او را بهترين نماد براي وجدان آدمي مي‌كند.
- روباه مكار كه نماد شياداني است كه در زندگي انسان وجود دارند و مكر و حيله ي آنان هيچ سودي حتي براي خود آنان ندارد (فقر و فلاكت هميشگي آن ها).
- گربه نره كه دستيار احمق روباه است و چشم بسيار ضعيف او نماد كورباطني‌اش و نيز پيروي كامل او از روباه مكار است. اين دو به اتفاق هم مُدام در پي فريب دادن پينوكيو هستند.
- فرشته ي مهربان كه راهنماي هميشگي پينوكيو در راه رسيدن به پدرش ژپتو است و در انطباق با مكتب «يونگ»، نماد انيما يا «روان زنانه در مردان» است كه راهنماي انسان در اتحاد با «خويشتن» اوست.
- داركوبي به نام روكو كه به عنوان پيك فرشته ي مهربان، نماد الهام‌هاي غيبي يا الهي يا ناخودآگاه است. فرشته ي مهربان هيچ‌ كاري نمي‌تواند براي پينوكيو انجام دهد و فقط مي‌تواند او را با دادن علامت‌هايي راهنمايي كند، چرا كه راه كمال، راهي است كه هر انساني خودش بايد به تنهايي طي كند و هيچ‌كس ديگري قادر نيست بدون اين سلوك شخصي، او را به كمال برساند. فرشته ي مهربان تقريباً در تمام مواقعي كه پينوكيو نياز به كمك دارد به راهنمايي او مي‌آيد يا پيك خود، روكو، را به ياري او مي‌فرستد.
باري، پس از گم شدن در غوغاي سيرك و اسارت در دست صاحب سيرك، پينوكيو و ژپتو يكديگر را گم مي‌كنند و از آن پس سير و سلوك پينوكيو شروع مي‌شود و در اين سير و سلوك گاه بر اثر غفلت‌ها تبديل به الاغ مي‌شود و در مواقعي‌كه متوجه غفلت و اشتباه خود مي‌شود در پي يافتن ژپتو برمي‌آيد. از آن‌طرف ژپتو نيز به دنبال پينوكيو است و مشتاقانه در پي او مي‌گردد و اين اشتياق دو جانبه براي وصال، انسان را به ياد اين معنا مي‌اندازد كه صد چندان بيش از آن كه انسان در پي رسيدن به خداوند است، خداوند دوست دارد كه بنده‌اش او را بيابد.
پينوكيو مي‌شنود كه شهري به نام «شهربازي» وجود دارد كه در آن جا بچه‌ها هيچ كاري ندارند جز اين كه بخورند و بخوابند و بازي كنند و كساني هستند كه كارواني دارند و بچه‌ها را به آن جا مي‌برند. پينوكيو نيز همراه كاروان به آن جا مي‌رود و در نهايت تعجب مي‌بيند كه اين امر حقيقت دارد، اما ... يك روز او و ساير بچه‌هاي همراهش وقتي از خواب برمي‌خيزند، مي‌بينند كه تبديل به الاغ شده‌اند و آماده‌اند كه به سيرك برگردند و در آن جا براي بچه‌هاي ديگر، نمايش دهند تا اين دور همين‌طور ادامه پيدا كند. و آيا اين غفلت در آدميان ثمري جز اين دارد كه آن ها را اسير طبيعت حيواني‌شان كند؟ اما روزي اين سيرك آتش مي‌گيرد و در آتشي كه نمودار لهيب فراق آدمي از اصل خود است مي‌سوزد و زندگي حيوانات تهديد مي‌شود، اما پينوكيو كه متوجه اين آتش مي‌شود، نه تنها در پي نجات خود برمي‌آيد بلكه دوستانش را نيز با پاهاي قوي خود از قفسي كه نمادي از زنداني شدن روح در تنگناهاي مادي و نفساني است نجات مي‌دهد، و عشق به فريادش مي‌رسد و او را از حضيض حيوانات برمي‌كشد و باز به حالت آدمك چوبي برمي‌گرداند؛ به اين‌ترتيب كه به رودخانه‌اي مي‌افتد و بعد از به هوش آمدن در ساحل درمي‌يابد كه به حالت اول خود برگشته، و اين افتادن در رودخانه و بي‌هوش شدن و به هوش آمدن در ساحل، نشان‌گر مرگ در يك سطح زندگي و تولد مجدد در سطحي ديگر است كه به طرق مختلف در اسطوره‌ها و افسانه‌ها و شعاير مذهبي (از جمله غسل در اسلام و غسل تعميد در مسيحيت) نمودار مي‌شود.
روزي روباه مكار و گربه‌نره كه چشم طمع به تنها سكه ي پينوكيو دارند او را مي‌فريبند و به سرزميني مي‌برند كه به گفته ي آن ها هر سكه ي طلا كه در خاك آن كاشته شود درختي پر از ميوه كه ميوه‌هايش سكه‌هاي طلا هستند از آن مي‌رود و صاحبش را مالك ثروت فراواني مي‌كند. پينوكيو نيز كه در پي راحت‌ترين راه است فريب آنان را مي‌خورد و سكه‌اش را مي‌كارد. روباه مكار و گربه‌نره هم براي نشان دادن همراهي خود با پينوكيو و ترغيب او به اين كار، تنها دكمه ي كت گربه نره را به جاي سكه مي‌كارند و شب‌هنگام، وقتي پينوكيو در حال ديدن رؤياي درخت سكه ي خود است، سكه ي او را از زير زمين درمي‌آورند و مي‌گريزند و به اين‌ طريق پينوكيو كه صبح روز بعد براي چيدن سكه‌ها از درخت برمي‌خيزد، در مي‌يابد كه فريب خورده و تنها سكه‌اش را از دست داده است. اگر سكه ي طلا نماد عمر انسان باشد، ماجراي كاشتن سكه ي طلا شباهت عجيبي پيدا مي‌كند به داستان فريب خوردن انسان توسط شيطان در بهشت به اميد به دست آوردن زندگي جاويد. به اين ترتيب كه سكه ي طلا نماد عمر انسان و در نتيجه درخت سكه، نماد عمر جاويد است.
پينوكيو و ژپتو مدام در جست‌وجوي يكديگرند و البته جست‌وجوي پينوكيو است كه موجد ماجراهاي فراوان مي‌شود و در اين راه هميشه از راهنمايي‌هاي فرشته ي مهربان يا پيك او روكو بهره‌مند مي‌شود. پينوكيو سرانجام متوجه مي‌شود كه ژپتو در جست‌وجوي او به دريا رفته و ديگر برنگشته است. لذا پشيمان و نادم از غفلت‌هاي خود در پي ژپتو به تنهايي به دريا مي‌رود، اما بعد از گرفتار شدن در توفان، توسط نهنگي بزرگ بلعيده مي‌شود. وقتي با نااميدي درون شكم نهنگ نشسته، كورسويي از نقطه‌اي دوردست در ناحيه ي دم نهنگ به چشمش مي‌خورد و وقتي جلوتر مي‌رود متوجه مي‌شود كه ژپتو است كه در آن جا زندگي مي‌كند و چراغي روشن كرده است. آن ها همديگر را بعد از مدت‌ها جدايي در آغوش مي‌كشند و سپس با ترفندي از درون شكم نهنگ خارج مي‌شوند. اين قسمت از داستان، شباهت زيادي به داستان حضرت يونس دارد كه او نيز توسط نهنگ بلعيده شد. در هر دو ماجرا، خشكي نماد خودآگاهي و دريا نماد ناخودآگاهي انسان است؛ نهنگ نيز نماد لايه‌هاي بسيار عميق‌تر ضمير ناخودآگاه انسان و خويشتن اوست و بلعيده شدن توسط نهنگ و بيرون آمدن از آن نيز نماد مرگ در يك سطح زندگي و «تولد مجدد» در سطحي متعالي‌تر است؛ نمادي كه يك‌بار ديگر تكرار مي‌شود؛ گويي انسان كه در جست‌وجوي خداست بعد از تمام جست‌وجوهاي خارجي در نهايت در سفري دروني و در اعماق ناخودآگاه خود و در دروني‌ترين لايه ي وجودش، يعني «خويشتن» خود است كه (بعد از نااميدي) خدا را مي‌يابد، از سطح نازل‌تر زندگي خود مي‌ميرد و در سطحي متعالي‌تر زنده مي‌شود و به ميان خلق برمي‌گردد و بعد از مدت‌ها جدايي از اصل خويش به وصال مي‌رسد. تنها در اين‌حالت است كه از ظاهر انساني مي‌گذرد و به مقام انسان راستين مي‌رسد كه در داستان در قالب تبديل شدن پينوكيو به پسربچه‌اي واقعي نمودار مي‌شود.
منبع: ماهنامه ي سينمايي فيلم، شماره ي 402.